این روزها!

 

نمیدانم در من چه آشوبیست!

فقط یک تلنگر!

خیلی ساده فرومیریزم! 

خسته ام ازاین نقاب! 

میخواهم خودم باشم!

اما

انگار دراین هیاهو

دورو بودن بیشتر لایکــ میخورد!

 

...................................*..............................................

 

 

+ اسب های غمگین در سرم آرام نمی گیرند ...

 

++من خر بوده ام ک در تمام اوقات زندگی م خواسته ام آدم قوی باشم؛ ک حتی وقتی داشتم می مردم زیر بار همه چیز؛ روی یک بلندی ایستاد  صدای بلند گفت من می توانم انجامش دهم یک قطره ی اشک از گوشه ی چشمش قل خورد ... راستش را بخواهی این روزها دلم می خواهد یکی کنارم بنشید .. و آرا م بگوید اگر هم نتوانستی از پس ش بر بیایی نگران نباش .. من ب تو و توانایی های تو ایمان دارم .. یکی باشد ک بگوید می توانی ب من تکیه کنی . یکی باشد ک از این حرف ها بلد باشد ...

 

نمیدانم!توقع من بالا رفته! یا نه! اصلا این روزها حجم زمین را تنهایی پر کرده است...!؟