20 درصد غنی سازی پــــَر...
 
ای شهید راهت ادامه دارد؟!
 
 
 
 
سلام آقای تدبیر
آقای امید
آقای هورا
آقای شعار
سیِ دی ات مبارک
چشمانمان روشن


تو امروز می خندی و من
این شاعر گریان
شعر سپیدم را
سیاه می سرایم
تا اعلام عزای خصوصی کنم!
و کامم را
به حلوای مرگ احمدی روشن
که همین امروز کشته شد
تلخ کنم!


امروز همه خوشحالند
از اوباما و نتانیاهو گرفته
تا همین حاجی شهرمان
که سجده شکر کرد
"خدا را شکر امروز
بنز ارزان می شود"
و دلّالی که فریاد می زد:
"تا مرغ ازان هست
زندگی باید کرد"
و شلیته ای خنده که
" ساپورت پوستی
با نخ بیست درصد چند؟"


بخند!
به آرزویت رسیدی
دیگر سانتریفیوژها نمی چرخند
سانتریفیوژها از پشت تیر خورده اند
و امروز آمانو
دهان معصومشان را پلمپ کرد
تا کیک زرد دهیم و
اُوره(!) بسازیم هر دم!


خیالتان تخت
سانتریفیوژها
آرام
در تابوت مصلحت خفته اند!
تا شما هر روز
به رقص ثانیه ها بچرخید
و برایشان
فاتحه سعدآباد بخوانید!
خیالتان راحت
خِرخِرهء قُم
در دست نیویورکی هاست
با آن لبخند های شیرین و
ریش های پرفسوریشان!


نگران خزانه خالی نباش
قرار است بابا کری
یک مشت دلار کثیف
به قیمت تحفه نطنز
برایتان حواله کند قسطی
تا خزانه چشم های ما
لبریز شود از درد!
دیگر غم مخور
هل من ناصرت را شنیدند
روزگار کشور سیاه نیست!
سیاه
حال پدرم بود
-هم او که هشت سال خردل ساخت برلین را خورد -
هم او که امروز روی ویلچر
نوش داروی ساخت مرکل را تُف کرد
و اندکی بعد
با دیدن فردوی خاموش
تشنج کرد و لحظه ای جان داد!

سیاه
روزگار مادر بود
که گوشه روسری در دهان می برد
تا دشمن
صدای دردش را نفهد آقا!
سیاه
حال مردم خان العسل است
که توله سگ های سعودی زین پس
بیشتر زهر خورشان خواهند داد


سیاه
حال زنان الزهرا است
که قرار است
پشت دروازه های سوخته شهر
به دیوار تاریخ
میخکوبشان کنند!

سیاه
حال شعر سپید من است
که قصد انتحار
میان خفته ها کرده است!


چه زمستان عجیبی
دست ها در جیب
به ترس خروج
دهان ها بسته
ز سوز سکوت
زبان ها مسلول
ز بیم یک فریاد
و چشم ها افتان
چو کور یک بی داد!


چه زمستان عجیبی
با نه دی شور گیرد و
در سی دی
مُهر بر دهانش کوبد!
چه زمستان عجیبی
تمام سروها یخ بسته و
پسته های رفسنجان
شکوفه داده اند امروز!
 

چه زمستان عجیبی...
 
 
 
 

سانتریفیوژ ها
کمی آرام‌تر
مگر عصر اعتدال نیست ؟

 

سانتریفیوژها
بعد از این
مشق شب‌های آرمیتا را بنویسید
سنگ قبر مجید را بشویید
بخندید
بازی کنید
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
مگر آن مرد که در باران آمد
سرهنگ هم نبود
شاه کلید هم داشت
باز عبای کتاب خاکستری پوشیده است؟

 

کمی آرام‌تر
چرا گریه می‌کنید
مگر حنابندان اشتون نیست؟
مگر پنج انگشت غرب
بر شاخ شیطان گره نمی‌شود که ما
حنجره‌هامان کمی بخوابد؟
حالا که آقای کمردرد
فاتح خنده‌های اشتون شده
چرا گریه می‌کنید؟
مگر کوکِ رفتنید
که اینگونه بی‌تابِ مصطفی شده‌اید ؟
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
چرا کوک رفتنید؟

 

 

 

 

++++حالم خیلی بده ...