و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم !
از : حسین پناهی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم !
از : حسین پناهی
این روزها!
نمیدانم در من چه آشوبیست!
فقط یک تلنگر!
خیلی ساده فرومیریزم!
خسته ام ازاین نقاب!
میخواهم خودم باشم!
اما
انگار دراین هیاهو
دورو بودن بیشتر لایکــ✔ میخورد!
...................................*..............................................
+ اسب های غمگین در سرم آرام نمی گیرند ...
++من خر بوده ام ک در تمام اوقات زندگی م خواسته ام آدم قوی باشم؛ ک حتی وقتی داشتم می مردم زیر بار همه چیز؛ روی یک بلندی ایستاد صدای بلند گفت من می توانم انجامش دهم یک قطره ی اشک از گوشه ی چشمش قل خورد ... راستش را بخواهی این روزها دلم می خواهد یکی کنارم بنشید .. و آرا م بگوید اگر هم نتوانستی از پس ش بر بیایی نگران نباش .. من ب تو و توانایی های تو ایمان دارم .. یکی باشد ک بگوید می توانی ب من تکیه کنی . یکی باشد ک از این حرف ها بلد باشد ...
نمیدانم!توقع من بالا رفته! یا نه! اصلا این روزها حجم زمین را تنهایی پر کرده است...!؟
هنگامی که دشمنی حمله کرد ، بی محابا به جنگ با او برویم و به آسانی خود را قربانی این مکتب کنیم، و دیگر دغدغه خاطر و وسوسه ای نماند.
اما ای خدا، با کمال تعجب می بینم که ظلم و ستم به نامی دیگر رخ می نمایاند، ریا و فریب و دروغ در لباس زهد و تقوا خود را می آراید تا جامعه را تسخیر کند.
افرادی ناچیز و بی تقوا با تهمت و شایعه ، شیعیان راستین علی را می کوبند تا از صحنه خارج کنند."
بخشی از دست نوشته ی شهید مصطفی چمران