{بعدا نوشت اضافه شد...}
عبور باد از لای چتری های بلوندت را دیدم
و تار مویی را که پیشانی ام را قلقلک میداد به زیر مقنعه هدایت کردم
به آستین های کوتاه مانتویت خیره شدم
و ساق دست هایم را صاف کردم
به مانتوی نازک و یقینا خنک تو فکر کردم
و چادرم را روی سر مرتب کردم
برای من همین بس بود که
راننده ی تاکسی مرا با احترام خانوم خطاب می کند و تو را خانومی!