و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم !
از : حسین پناهی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم !
از : حسین پناهی
1
گنجشکان لاف می زنند:
جیک جیک جیک جیک...
جیک هیچ یک شان در نیامد
تـــو کـــه دور مـی شــدی....
.......................................................................................................................................
2
این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغتان،
به لطف همین تاریکی ست .
........................................................................................................................................
3
دست های تو
تصمیم بود
کهــ باید میگرفتم و
دور میشدم...
.........................................................................................................................................
4
درانتظارتوام...
درچنان هوایی بیا
که گریز ازتو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییم را ازمن گرفته ای
خیابان ها
بی حضور تو
راه های آشکار جهنم اند...
.........................................................................................................................................
5
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
سر ماه
حقوقشان را میگیرند
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند.
کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغالشان
شعار خیابانی بنویسیم.
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد.
........................................................................................................................................
6
تمامی روزها یک روزند،
تکه تکه میان شبی بی پایان ...
شمس لنگرودی...
بخنــــد
برای تسلای قلبی که مشتـــاق استــــ
و چشمی که بی تابـــــ !
بخنــــد
برای خــاطــر مـن...
که در انتــظار لبخندتــــ
استـــکان ســــروده ام...
چــــای از مـن
قنــــــد از تــو!
+ایـن روزهـــا، دیگـر نگــذار لبخندتـــ را کــــم بیــاورم!
+برگرفته از وبلاگ دوست خوبم goddess @};-
{نوشته های من درزیرسقف آرامش : http://www.goddess.blogfa.com }
هزاران قصر مستحکم...
جواهر های دنیایی...
هزاران ثروت و درهم...
هزاران تن...هزاران سر...
هزاران روح در پیکر...
هزاران دست...هزاران چشم...
هزاران زلف چون عنبر...
قسم بر آیه اطهر...
قسم بر سوره ی کوثر
که اینهایی که من گفتم
نمی ارزد به یک موی (( امیر المونین حیدر))
پروردگارا! ببخش مرا که از تمسخر دیگران لذت بردم.
پروردگارا! ببخش مرا که براى رسوا کردن دیگران تلاش کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که نمازم، وقت یافتن گمشدههاى من است.
پروردگارا! ببخش مرا که نادانى دیگران را به رُخِشان کشیدم.
پروردگارا! ببخش مرا که براى همه گردن کشیدم، به غیر از خودم.
پروردگارا! ببخش مرا که دیگران را وادار به معذرت خواهى کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که همه اش دعا کردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یک بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.
پروردگارا! ببخش مرا که فکر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.
پروردگارا! ببخش مرا که هر چه با من مدارا کردى، من بر تو خیره سرى کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که بر بى منزلى و بى کارى و ... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نکردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که به فکر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم، به فکر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا که بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم و فقط با یک «اِ اِ» گفتن، از کنارش گذشتم و هنوز باورم نیست که من هم رفتنى هستم.
پروردگارا! ببخش مرا که با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که در مجادله با این و آن فهمیدم که حق با من نیست؛ ولى به رو نیاوردم.
پروردگارا! ببخش مرا که براى نظرات دیگران، آنگونه که حق شان بود، ارزش قائل نشدم.
پروردگارا! ببخش مرا که با پرسش هاى مشکل از استادانم، خود را در چشم دیگران بزرگ جلوه دادم و استادانم را تحقیر کردم.
پروردگارا! ببخش مرا که موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد که راستى راستى کسى هستم!
پروردگارا! ببخش مرا که تاب شنیدن تعریف از دیگران را نداشتم!
پروردگارا! ببخش مرا که توان حل مشکل دیگران را داشتم؛ ولى سکوت کردم و گفتم دردسر نمىخواهم.
پروردگارا!ببخش مرا که آن قدر که حسرت نداشته هایم را خوردم، شاکر داشته هایم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا که اگر 1000 تومانم گم شد، غصه دار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا که واله و شیداى مخلوقاتت شدم و خالقیتت را از یاد بردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که غصه روزى ام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا که مدام دروغ گفتم و توجیه کردم که دروغ مصلحتى بود.
پروردگارا! ببخش مرا که خود را به خواب زدم تا از انجام کارى که وظیفه ام بود، شانه خالى کنم.
پروردگارا! ببخش مرا که با دروغ هاى مکرر خود، زشتى دروغ را در ذهن فرزندم از بین بردم.
پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.
پروردگارا ...
پروردگارا!!! می بخشی مرا ؟؟؟؟
............
....
..
.