خورشید بود جلوه ﮯ نورﮯ که داشتـﮯ !!!
شب زنده دار بودﮯ و ذوب خدا شدﮯ
در بندگـﮯ گذشت حضورﮯ که داشتـﮯ
اﮯ آفتاب روشن شبهاﮯکربلا
پیغمبر دوباره ﮯ صحراﮯ کربلا
یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
گیسو کمند خوش قد و بالاﮯ کربلا
【 آه 】
حالا که مـﮯ روﮯ جگرم را نگاه کن
این چشمان محتضرم را نگاه کن
در این لباس ها چقدر دیدنـﮯ شدﮯ
زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن
من پیر و تو جوان کمـﮯ آهسته تر برو...
افتادگـﮯ بال و پرم را نگاه کن ...!!
نخ ِ باران ؛
به سرانگشتـــ تداعـﮯ تـــو وصل استــــ ؛ یاد میآورمتـــ ابر مـﮯآورﮯ ام!!
دل از من برنگیر ؛
مگذار در این بے دلے ها بمیرم...
خسته ام ؛
حالا که روزهاستـــ من دوباره آرزو مـے کنمتــــ ...
چه آرزوے محالیستـــ اما...
اصلا یک حرف هایـے سختـــ دلم را تکان میدهد و عجیبـــ مرا به خویش مـے آورد!!
کربلا، قصه نیستـــ ...
تــو، قصه نیستـے ...
دلتنگـے های من، قصه نیستــــ ...
غصه هاے دل من، بی تو، قصه نیستــــ !!!
خرابی دل، این روزها فقط تـ♥ــو را مـے خواهد...!!
【 ✿ 】
نخ ِ باران ؛
به سرانگشتـــ تداعـﮯ تـــو وصل استــــ ؛ یاد میآورمتـــ ابر مـﮯآورﮯ ام!!
بَکَتهُ السَّماءُ وَ مَن فیها وَ الاَرضُ وَ مَن عَلَیها و لَمّا یطَا لابَتَیها…
آسمان فراز با آنچه در آن است و زمین فراخ با آنچه در آن است٬بر او گریستند٬در حالی که حسین(ع)هنوز گام به دنیا ننهاده بود…